همه ما در زندگی، امور سازمانی و به خصوص فعالیتهای تیمی با مشکل بزرگی به نام افق دیده محدود و برنامهریزی کوتاه مدت و همچنین تجزیه کردن بیمورد مسائل مواجه هستیم. ما به دنبال راهکارهایی هستیم که ما را در کوتاه مدت از مشکلات فعلی نجات دهند، راهکارهایی که عمدتاً در آینده ما را با مشکلات بیشتری مواجه خواهند کرد.
ما عادت کردیم که مسائل زندگی را یا آنقدر بزرگ کنیم که غیرقابل حل بهنظر برسند یا آنقدر کوچکشان میکنیم که دیگر مسئلهای باقی نمیماند! تفکر سیستمی رویکردی است که ما را با شیوه جدیدی از فکر کردن مواجه میکند و افق دید ما را در اتخاذ راهکارها به افق دید بلندتری تبدیل میکند. تفکر سیستمی شیوهای مؤثر در جامعنگر بودن به مسائل پیرامونمان است. این موضوع را با یک مثال تاریخی از تفکر سیستمی شروع میکنم:
اثر مار کبرا
در زمانی که هند مستعمره انگلیسیها بود، تعداد مارهای کبرا به میزان چشمگیری در دهلی افزایش پیدا کرده بود.
این پیشامد خطری جدی برای شهروندان محسوب میشد و باید به شکلی برای آن چارهاندیشی میشد.
دولت پس از هفتهها تلاش احساس کرد به تنهایی نمیتواند از عهدهی رفع این چالش برآید. به همین علت تصمیم گرفته شد که از مشارکت شهروندان هم برای رفع این مشکل استفاده شود. دولت وقت برای غلبه بر این مشکل شروع به پاداش دادن به تحویلدهندگان مارهای مرده کرد.
اجرای این طرح در ابتدا موفقیت آمیز بهنظر میرسید چراکه مارهای مرده زیادی طی هفته اول به شهرداری تحویل داده شد. اما پس از مدتی دولت متوجه شد که برخلاف حجم بالای مارهای مردهای که تحویل داده میشود، شهر همچنان در بحران به سر میبرد و تعداد مارهای سطح شهر کمتر نشده است!
این موضوع تعجب دولت را برانگیخت و بازرسانی از سمت دولت برای بررسی موضوع مأمور شدند.
در نهایت پس از مدتی بررسی مشخص شد بسیاری از افراد به طمع کسب درآمد بیشتر مشغول پروش مارهای کبرا شدهاند.
مردم دیدند که این کار درآمد خوبی دارد. به همین علت، مردم شهر به پرورش مار کبرا پرداختند. آنها مار پرورش میدادند و سپس آنها را میکشتند و به دولت میگفتند که مار مرده پیدا کردهاند و پاداش میگرفتند.
دولت پس از رازگشایی از این معما، اعلام کرد که دیگر برای مارهای کبرای مرده جایزه پرداخت نمیکند.
حالا وضع مردمی را تصور کنید که مارهای زیادی را در خانهی خود پرورش داده بودند تا آنها را بکشند و به دولت بفروشند.
مردم که دیدند این کسب و کار دیگر رونق ندارد، تصمیم گرفتند مارها را از خانهی خود بیرون کنند تا هزینهی نگهداری مارها به آنها تحمیل نشود.
طبیعی است که هیچکس مار را کنار خانهی خودش رها نمیکرد. بلکه هر کس مارهای خود را به دورترین نقطه از خانهاش میبرد و رها میکرد.
احتمالاً حالا میتوانید مشکل جدید را حدس بزنید.
همان زمان که یک نفر در سمت دیگر شهر، مارهایش را در کنار یک خانهی خالی و خلوت رها میکرد، صاحب آن خانه هم در نقطهی دیگری از شهر (شاید در کنار خانهی او) در حال رها کردن مارهای خودش بود.
دیدگاه محدود و صرفاً توجه به نخستین تاثیر این تصمیم باعث شد که دولت با اطلاع رسانی و تعیین پاداش مادی مردم را مجاب کند که برای رفع بحران مارهای کبرا در کوتاهترین زمان به کمک دولت بیایند اما راهکار کوتاه مدت دولت به درستی عمل نکرد و آنچه که اتفاق افتاد این بود که تعداد مارهای کبرا از قبل نیز بیشتر شد و در این میان به دولت ضرر مالی نیز وارد شد!
در حالی که اگر افق دید خود را گسترش دهیم و عمیقتر کنیم میبینیم که تقریباً هر تصمیم و اقدامی، زنجیرهای از رویدادها را رقم میزند و بدون در نظر گرفتن این زنجیره نمیتوان اثرات ناشی از یک تصمیم را تحلیل کرد.
باتوجه به این رویداد و تجربه دهلی، معمولاً به راهکارهایی که برخلاف برآورد اولیه، پس از مدتی نتیجه عکس میدهند، اثر مار کبرا (اثر کبرا) گفته میشود.
اکثر ما در مسائل شخصی و کاری با ضعف در تفکر سیستمی مواجه هستیم و این ضعف حتی در اجتماع و حتی سطوح بالای مدیریتی کشورمان هم دیده میشود.
سیستم و تفکر سیستمی
سیستم به مجموعهای از عناصر مختلف گفته میشود که برای ایجاد رفتاری خاص با هم به تعامل میپردازند (البته با وجودی که تقریباً همهی ما میتوانیم به صورت حسی مفهوم سیستم را درک کنیم، اما عملاً نمیتوانید یک روایت مشترک از تعریف سیستم در میان محققان و متفکران سیستمی بیابید، پس صرفاً جهت درک بهتر چارچوبهای بحث به این تعریف تکیه کنید).
تفکر سیستمی مفهومی است که در سال ۱۹۵۶ توسط جی فارستر (Jay Forrester)، استاد دانشگاه ام آی تی (MIT) ارائه شد. فارستر پی برد که برای آزمودن ایدههای جدید سیستمهای اجتماعی، به روشی بهتر و مشابه با روش آزمودن ایدههای مهندسی نیاز است. تفکر سیستمی این امکان را فراهم میکند تا شناخت دقیقی از سیستمهای اجتماعی و بهبود آنها به دست آوریم.
ویژگیهای سیستم:
اگر بخواهیم از تعریف کردن سیستم فاصله بگیریم و به درک مفهوم سیستم و تفکری سیستمی نزدیکتر شویم بهتر است که از ویژگیهایی که در شکل گیری یک سیستم نقش دارند کمک بگیریم.
یک سیستم واقعی از این ویژگیها برخوردار است:
-
از اجزای متعدد تشکیل میشود.
قطعاً نمیتوان یک فرد یا یک قطعه یا یک عضو را به تنهایی یک سیستم در نظر گرفت.
هنگامی که دو یا چند عضو، مجموعه، قطعه یا المان در کنار یکدیگر قرار میگیرند میتوانیم بپوییم یک سیستم شکل گرفته است.
مانند سیستم بدن انسان که خود از کنار هم قرار گرفتن چندین زیرسیستم مانند سیستم تنفسی، سیستم گوارشی، سیستم ایمنی و… شکل گرفته است.
-
بخشهای مختلف سیستم باهم در تعامل هستند.
عدم وجود تعامل، در اکثر سازمانها دیده میشود بسیاری از شرکتها و سازمانها، مجموعهای از دپارتمانها هستند نه یک سیستم سازمانی.
میتوان گفت یکی از مهمترین ویژگیهای یک سیستم این است که اجزای آن با هم تعامل دارند و بر روی یکدیگر تاثیر میگذارند، درواقع سیستمی که این ویژگی را ندارد یک مجموعه یا بهتر است بگوییم یک سیستم مرده است!
متاسفانه اکثر ما در سیستمهای سازمانی از تأثییراتی که دپارتمانهای مختلف بر روی محصول و شرکت میگذارند غافل هستیم و همیشه به دنبال این هستیم که ریشه مشکلات را در یک دپارتمان یا بخش خاص بیابیم درصورتی که در یک سیستم سازمانی موفقیتها و شکستها و کلید رسیدن به راهکارهای مؤثر و بلند مدت در تعامل دپارتمانهای مختلف است.
-
برای سیستمها رفتار تعریف میشود.
همانطور که پیشتر اشاره کردیم «سیستم به مجموعهای از عناصر مختلف گفته میشود که برای ایجاد رفتاری خاص با هم به تعامل میپردازند». درواقع زمانی که اجزای یک سیستم باهم در تعامل هستند، حاصل این تعاملات تأثیراتی در ساختار کلی سازمان یا محصول است که به رفتار سیستم معرفی میشود.
این رفتار، چیزی فراتر از ویژگیها یا تغییرات یک بخش خاص است و از ترکیبِ تعامل همهی اجزا تشکیل میشود.
احتمالاً برای شما هم پیش آمده که سوار یک خودرو بشوید و بگویید: «کهنه و خسته است، دیگر نفس ندارد».
منظور شما کدام بخش خودرو است؟
هیچ بخش مشخصی مد نظرتان نیست. شما از رفتار کل خودرو به عنوان یک سیستم حرف میزنید. رفتاری که خودرو در کل نشان میدهد به شکلی است که حس میکنید آنچنانکه باید قدرتمند و چالاک نیست.
در رابطه با رفتار یک سیستم به این نکته توجه داشته باشید که با حذف هر یک از اجزای سیستم، رفتار کلی سیستم تغییر میکند.
-
برای سیستم یک مرز (Border) تعریف میشود.
مرزهای یک سیستم توسط عناصر مشارکت کننده در آن سیستم تعیین میشوند و معمولاً مرزهای یک سیستم را ما انسانها برایشان تعریف میکنیم، سیستمها آنگونه عمل میکنند که ما مشخص و رفتار میکنیم و مرزها چیزهایی نیستند که از ابتدا از آسمان بر سیستم نازل شوند!
تقریباً هر سیستمی را که بررسی کنید با مرزهای مشخصی در آن سیستم مواجه میشوید؛ مرزهای یک سیستم به آن سیستم نظم میدهند و کیفیت خروجی را برای ما مشخص میکنند، طبیعتاً سیستمی که وظایف خود را حول آن مرزها انجام نمیدهد دچار نقصهایی است که باید برطرف شود.
به عنوان مثال در سیستم خانواده ممکن است مرزهای مشخص شده توسط اعضای خانواده، دیوارهای خانه باشند و به فرزندانشان هم بیاموزند که آنچه بیرون از این خانه میبینید محیط است و چنین شود و خانه شما همین چاردیواری منزل است. فرزندان هم وقتی زبالهها را از خانه بیرون میبرند، احساس میکنند «مشکل زبالهها، در سیستم خانواده حل شده است» چراکه زبالهها به عنوان یک مشکل از مرزهای سیستم خارج شدهاند.
خانوادهی دیگری را هم ممکن است بیابید که مرزهای سیستم خود را مرزهای استان خود بداند و یا مرزهای سیاسی کشور خود یا کرهی زمین.
یکی از هدفهای آموزش تفکر سیستمی این است که بیاموزیم مرزهای سیستمها را به اشتباه کوچک نکنیم و سیستمها درر نگاهمان صرفاً به آنچه در نزدیک خود میبینیم محدود نوشند.
بسیاری از راهحلهای غیرسیستمی از آنجا ناشی میشوند که ما مرزهای سیستم خود را بسیار محدود تعریف میکنیم.
-
معمولاً برای بسیاری از سیستمها میتوان هدف تعریف کرد.
دقت کنید که نگفتهایم برای همهی سیستمها باید هدف تعریف شود و سیستم حتماً باید هدف داشته باشد.
لزوماً برای تمام سیستمها هدف تعیین نمیشود و نمیتوانید بگویید هرسیستمی دارای یک هدف است، مثلاً یک درخت میوه را به عنوان یک سیستم باز در نظر بگیرید. هدف این سیستم چیست؟
این که میوه بدهد؟ عمر بیشتری داشته باشد؟
خود را تکثیر کند؟ اکسیژن مورد نیاز ما انسانها را تأمین کند؟
خود را تکثیر کند؟ اکسیژن مورد نیاز موجودات را تأمین کند؟
هریک از اینها میتوانند یکی از هدفهای این سیستم باشند.
اما میتوان برای متمرکز کردن و تحلیل هرچه بهتر یک سیستم به عنوان تحلیلگر برای آن هدف تعریف کرد.
با همین استدلال (و استدلالهای مشابه) کسانی که نظریه سیستمها را به شکل عام میخوانند و دنبال میکنند، ترجیح میدهند این مورد را به عنوان یکی از ویژگیهای یک سیستم مطرح نکنند.
اما برای کسانی مثل ما که در متمم تفکر سیستمی را برای استفاده در درسهای مدیریت و اقتصاد میخوانند و میآموزند، مناسبتر است هدف و هدفمندی را هم به عنوان یک ویژگی سیستم در نظر بگیریم و فرض کنیم بر بسیاری از سیستمها میتوان یک یا چند هدف تعریف کرد.
ما اگر میگوییم سازمان را میتوان یک سیستم در نظر گرفت و بعد میخواهیم به عنوان تحلیلگر سیستمی در مورد موفق بودن یا نبودن سازمان صحبت کنیم، باید این موفقیت را در مقایسه با یک یا چند هدف بسنجیم.
همچنان وقتی سیاستگذاران در اقتصاد کشور از اصلاح سیستم اقتصادی سخن میگویند، باید محور و معیار و هدفی برای سیستم اقتصادی وجود داشته باشد تا بتوان از هدف آن حرف زد.
بنابراین معمولاً در تحلیل سیستمها در درسهای اقتصاد و مدیریت (بر خلاف نظریه عمومی سیستمها)، از هدف سیستم صحبت میشود.
البته همه میدانیم که این ما هستیم که به عنوان تحلیلگر و ناظر برای سیستم هدف تعریف میکنیم.
-
سیستمها را میتوان به دو دستهی باز و بسته تقسیم کرد.
بعضی سیستم ها با دنیای اطراف خود در ارتباط هستند و یک سیستم باز را شکل میدهند.
در حالی که ممکن است سیستم هایی را ببینیم که بسته هستند و هیچ رابطهای با دنیای اطراف خود ندارند.
از نظر تئوری، تنها سیستم بستهی واقعی کلِ جهان است که دیگر چیزی در بیرون آن نیست که با آن تعامل داشته باشد و سایر سیستمها همگی به نوعی سیستم باز محسوب میشوند.
اما وقتی در تحلیل سیستمها از اصطلاح سیستم بسته صحبت میکنیم منظورمان سیستمی است که تعامل آن با محیط، اندک است؛ یا اینکه ما تصمیم گرفتهایم از تعاملات آن با محیط صرفنظر کنیم.
واضح است که دو مفهوم محیط و مرز سیستم برای سیستمهای باز معنی پیدا میکند. وقتی یک سیستم را بسته در نظر میگیریم، یعنی از مرز و محیط آن صرف نظر کردهایم و صرفاً به روابط اجزای آن سیستم توجه داریم.
ویدئوی بالانس
کلیپ ویدئویی بالانس، در سال ۱۹۸۹ توسط دو برادر آلمانی به نامهای ولفگانگ و کریستوف لائن اشتین (Lauenstein) تولید شده است.
این فیلم پنج نفر را نمایش میدهد که جز شمارهای که بر لباسشان است، تفاوتی با یکدیگر ندارند.
کلیپ بالانس، بسیاری از مفاهیم تفکر سیستمی را به سادگی به ما نشان میدهد و به ما نشان میدهد که زمانی که هر یک از اجزای سیستم، فقط به منافع خود فکر میکنند و بخواهند منافع خود را بهینه کنند، الزاماً منافع سیستم بهینه نخواهد شد.
نکتهی دیگری که در فیلم به خوبی میبینیم و میآموزیم، اهمیت رابطهی بین اجزاء یا Inter-relation است. این رابطه به شکلی است که هرگز نمیتوانید به صورت مطلق، دربارهی درست یا نادرست بودن جابجایی یک فرد نظر بدهید و قضاوت کنید.
وضعیت کل مجموعه، موقعیت تمام اجزاء و حرکتهای هر یک از چهار نفر دیگر در هر لحظه، معیاری برای درستی و نادرستی حرکت نفر پنجم محسوب میشود.